lost memories من کیمیام یه دختر 16 ساله و دوستای صمیمیم پگاه و سپید و پریساو راضیه ان آخرین مطالب
سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 14:41 :: نويسنده : kimiA
وقتی که ...
شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : kimiA
امروز زنگ اول ریاضی داشتیم با خانم ب جلسه ی قبل باهامون دعوا کردند و در نهایت با ادبی بهمون گفتن خفه شید شیییییییییییییییییییییییییر حیوان قوی است و بسیار مفید است اما انسان را میخورد ببینید اصلا حفظ نکرده حالا تقصیر معلمه به دانش اموز بیچاره چه ربطی دارد ؟ برداشته گفته این شیر و با اون شیر اشتباه نگیرید بیچاره مفلوک ذهنش منحرف شده مگه اصلا حفظیات اشتباهه بگذریم بریم سر ریاضی اومد ما گفتیم دیگه نه ما رو نگاه میکنه نه هیشی حواسمون طرف اینا بود دیدیم به به مانتو خانم تا بالای زانو که چه عرض کنم تا بالای شکم بود الله اکبر اصلا کلید معلما رو ماهه ها خیلی هم خوشحال بود مثل اینکه ذوق مانتوشو داشت اشکال نداره منم بچه بودم خیلی عید و هوای عیدی و اینارو دوست داشتم کلا هر چی میگرفتم به همه نشون میدادم بگذریم زنگ گذشت با اعصاب داغون تینااااااااااا زنگ دوم امتحان شیمی داشتیم پوستمون و کند ه اومده خیلی شیک میگه امروز امتحانتون گروهی عیدی تون یکی نیست بگه ما عیدی نخوایم کی باید ببینیم ؟برادر زاده خانم قربانی که کلاس 103 هست؟؟؟؟؟؟؟؟سر امتحان حواسم نبود داد زدم گفنم خانم اون 3 است یا 30؟ خانممون گفت چرا داد می زنی؟ میشنوم اروم بگی 30 اون وقت مبینا داد زده میگه خانم اون 30 یا 3 میگم هر کی این مطلب و میخوونه برای عیدی مبینا به ای دی من کمک نقدی بفرسته سمعک بخریم
زنگ سوم امتحان گروهی داشتیم زیست بعدش خانم میگه میخوام گروه خونی هاتون و معلوم کنم کیا داوطلبن؟ میگم خانم بهداشتی ؟ میگه نه من با این سوزن ماله سه تا کلاس و معلوم کردم و سوزن هاشم استریل نیست تازه انتی کور و انتی ژن هاسم خرابه خانوم ص زنگ اخر پژوهش داشتیم من رفتم میبینم سایت درش بسته است و شما اجازه ندارید وارد بشید رفتیم تو دفتر روبروی خانم ج ناظم گرامی و معلم پرورشی تو سایت ادم کاری هم نکنه به خودش شک میکنه اون وقت ارمغان سیدی گرفته اهنگ برام بریزه برداشته داره اهنگ میریزه دیگه من چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تموم شد اینم اوضاع ما تو ایران سالم که دختر و پسرا جدان تا دانشگاه که سالم بمونم بچه ها رفتم تو وبلاگ دوستم گفته بود سوتی هاتون و بنویسید تو نظرات بهترین و خنده دار ترین جایزه داره خیلی باحال بود باید بگو تو این قسمت نظرات تبلیغاتی و جز سوتی تایید نمیشه سوتی بگید دور هم بخندیم منتظرم ها سوتی هاتون تو مدرسه خونه مهمونی و و.... همه و همه اگه تا الانم گوش شنوا نیاز داریم من هستم بهترین سوتی هم تو نظر سنجی انتخاب میشه WEAREFABULOUS im waiting every one
یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 18:57 :: نويسنده : kimiA
این روزا تنها دل خوشیمون اینکه دو هفته است دایناسورو ندیدیم زنگ اول زبان داشتیم معلمون باحاله من انشا ننوشته بودم از در اومده میگه کیمیا من منتظرم انشای تورو بخونم اخه اینم شانسه انشاهامون درمورد خانم بود اسم نداشت منم ننوشته بودم تو همین لحظه پریسا برداشته میگه نوشتی کیمیا من میگم اره میگه خداییی؟ عوضی میخواستم بزنم لهش کنم نرگس دیگه چه پررو شده به خدا میخواستم بزنم لهش کنم زنگ دوم با خانم اعصاب کلاس داشتیم خدایا چرا هر چی معلم ریاضی عصبی گیر ما میافته چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ اون دفعه براش بلند شدیم میگه بفرمایید انقدر اروم بود ما که میگم تو حلق معلممیم به زور شنیدیم کسی ننشست داد میزنه بی شعو را اخلاقم که ندارید نمره انظباطی بهتون بدم دیگه من چی بگم؟ زنگ سوم مطالعات داشتیم 6 درس پرسیده نه پرسش معمولی ادم میمیره و زنده میشه متن کتاب و خورده باشی هم نمی تونی سوالاشو ج بدی مفهووووومی در حد لالیگا اون وقت کلیده رو من اون جلسه پرسید ارم من از 5 ،5 شدم جلسه بعد گفتم دیگه از من نمیپرسه اومد نشست رو میزش میگه کیمیا بیا پای تخته شانسو دارین؟خداست زنگ اخر زبان پارسی داشتیم امروز مشکل فراموشی نداشتیم خدااااااااااااااااااااااااروشکر الحمدالله اونایی که امروز بی شعور بازی دراوردن: ارمغان : سر غزال و راضیه که بحث شم نباشه دوست داره بحث کنه شیرین : هی میگیم بابای املای زبان ندایم بازم میزنه تو سر خودش میخونه بگو خوبه کلاس زبان میزی مگه نه ما باید سر هر املا 2ماه بات کار میکردیم بازم نتیجه نمی داد نرگس : دارم نکته باحال زبان برای ارمغان و پریسات میگنم اومده بد نگاه میکنه جای سپیده خالی بود که بگه دراوووووووومد چشات کاسه بگیر مبینا : انشاشو انداخت جلوی من میخواسم برگردم بگم اوی من و ظیفه ندارم برگه شمارو جمع کنم دارم بهت لطف میکنم اونقت میگن چرا سر بعضیا منت میذاری مریم : یه چیزی گفته سر کلاس درست گفته معلمه دادره مینویسه پای تخته که یعنی من منتظرم غلط نباشه یعنی خودم نمی دونم صحرا: دوست هم سرویسیم هر وقت ما داریم مطلب علمی میگیم برای بچه های سرویسمون نمیشه خودشو نندازه وسط دخالت نکنه اه ه ه ه فقط حرفای مننو تکرار میکنه
دو شنبه 30 بهمن 1391برچسب:, :: 14:13 :: نويسنده : kimiA
مررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررسی خیلی نظراتتون بهم انرژی داد ممنون همین فقط از طریق سیستم تبادل لینک هوشمد وبلاگ من منو لینک کنید لطفاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا قطره دلش دریا میخواست...
خیلی وقت بود که به خدا گفته بود . وهر بار خدا می گفت از قطره تا دریا راهی است طولانی از رنج و عشق و صبوری . قطره عبور کرد وگذشت قطره ایستاد ومنجمد شد و روان شد و از دست داد و به آسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت ... روزی خدا گفت امروز روز دریا شدن است . خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید . اما روزی ... از خدا پرسید :از دریا بزرگتر هم هست؟ خدا گفت: هست. قطره گفت : پس من آن بزرگترین را بی نهایت را میخواهم . خدا قطره را برداشت و آن را توی درقلب آدم گذاشت و گفت اینجا بی نهایت است ... آدم عاشق بود و دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت... آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت و قطره از قلب عاشق عبور کرد و از چشم عاشق چکید . خدا گفت: حالا تو بی نهایتی زیراعکس من در اشک عاشق است ***
پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 1:40 :: نويسنده : kimiA
امروز رفتم مدرسه زنگ اول ادبیات داشتیم با خانم ع بعد این خانم دست خودشون نیست به خدا کمی حواس پرتی دارن یعنی ازاونم گذشته دیگه الزایمر با ما درس ادبیات و زبان پارسی دارن بعد هر دفعه قشنگ عین هر بار نمره های پرسش مارو میذارن برای درس اشتباهی بعد که کتابو باز میکنن درس بدن میگن اااااااااااااااااااااااا چرا نمیگین ادبیات دشتین نمره هارو برای زبان پارسی تون گذاشتم انگار مثلا ما لیست و میبینیم بگو ت که روبه رو ته همیشه قاطی میکنی دیگه از ما چه توقعی ولی ما الزایمری نیستیم البته این عادت دو الی سه جلسه است کم شده یعنی رفع شده امروز ادبیات داشتیم ارمغان میگه الان دوباره نمره هارو اشتباه میذاره باصدای بلند و خجسته حالا ما هم ردیف اول روبه رو خانم نه تو حلقش به طورری که میدونیم از 32 دندون 31 داره و در نقاطی از مغز محترم مشکلاتی مثل میگرن حاد و الزایمر داره بگذریم من میگم ارمغان اروم میشنوه بعدم نه اونم میگه اره ولی متاااااااااااااااااسفانه اره دوباره اشتب شد یه دختره ای تو سرویس پریسا ایناست کمی بلف میزنه بلفم که نه دروغ میگه دروغم نه داستان سازی میکنه مخ اضافی ادم های الافی مثل مارو پیدا کرده موقعیت بهتر از این یه سری ادم بببببووووووووووووووووووووووو خر زود باور من نه ها نرگس شیرین مریم حانیه و.......از تیپش زار میزنه مذهبی در حد لالیگا میگه بیاید تولد داداشم با دوست پسراتون بگو گلابی تو میدونی دوست پسر چیه اخه خره بقیه فردا
حســـادت می کنم به تو ... ! کـــه آسان .. که آســـــــــــوده .. فراموش میکنــــــــی اما .. ... فرامــــــــــوش نمــــــــــی شوی ... !
چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : armaghan
یاد تو مرا ب یاد تمام زندگیم می اندازد
حتی خواستم تمام خاطرات باهممان را از بین ببرم
دیدم باید زندگیم و از بین ببرم
معادله ی سختی شده ام این روزها
شب ها می شوم شاعر کتاب تنهایی
روز ها میشوم منتظر تنها
ببین چه آشوبی در من به راه انداختی...
ببین چه هیاهوی سکوتی اطرافم را فرا گرفته
چه زود عاشقانه هایت را فراموش کردی
من با آن ها " خواب" میشدم
و تو فکر کردی من " خام " شده ام
فکرت درست بود..
خام شده ام من خام عشق تو شده ام
میدانی چرا؟؟؟؟؟
نه! نمیدانی ....
آخر داشتنش احساس میخواهد
احساس " شکستن"
ک تو نداری
من خام عاشقانه هایت شده ام
چون با تمام وجودم تو را میپرستیدم
چون انتظار خیانت را از خودم داشتم
اما.... از تو هرگز...
چون چشمانم بودی
خام چشمان خودم شده بودم
خوش به حالت خوش به حالت ک فریب مرا نخوردی
ولی ب خدا قسم عشق من فریب نبود
راست بود
راست راست....
تمام تلاشم را برای عاشق کردنت کردم ....
اما نشدنی شدنی نیست ....
مرا باخود مقایسه نکن
من نمیخواستم تو را خام کنم
من سعی در عاشق کردنت داشتم
من فقط میخواستم تو را عاشق خود کنم
چیز زیادی بود؟؟؟؟
آری....؟؟؟؟؟؟؟
ببخشید ک منه خودخواه چیز زیادی از تو خواستم
واقعا شرمنده
اما من فقط شرمنده ی تو نیستم این را بدان که ...
این روز ها سرشار از زندگیم
این روز ها من شرمنده ی دلم
شرمنده ی احساسم
شرمنده ی چشمانم
من شرمنده ی قلبم هستم
میبینی چه خجالت زده ای از من ساخته ای ؟؟؟؟
طوری شده ام که دیگر نمیتوانم سرم را بالا بیاورم
اما....
تو آن طرف جاده
چراغ ب دست و سرافراز منتظری
اما ن منتظر من
منتظر رهگذری دیگر
و من در این طرف جاده دلم برای گول خوردن ب دست تو" تنگ" شده است
اما نباید از حق من گذشت
لطفت در حق من زیاد بود
تو یک دنیا تنهایی را ب من هدیه دادی
ی دلتنگی دادی ک هر شب ب سراغم می اید
یک عالمه بغض داده ای ک حتی...
خالی کردنشان هم سال ها طول میکشد
ب لطف تو من یک قلب شکسته دارم ک تکه تکه و وصله دار است
این "دل"،'دل ' میشود ب نظر تو؟؟؟؟؟؟؟
آری ...............
من دیگر "دل" ندارم
دستت درد نکند
از آن روزی ک رفتی
خیلی احساس سبکی میکنم
دیگر دلی ندارم ک در سینه ام سنگینی کند
احساس سبکی میکنم
هر شب ب لطف دوری ازتو،
اشکانم ک سرازیر میشود کلی از بار زندگی ام کم میشود
تو دیگر که هستی؟؟؟؟؟
این همه لطف ؟؟؟؟
در حق من؟؟؟؟
در حق منه غریبه؟؟؟
کار خدایی کرده ای 'مرد' !
آخر مگر ممکن است؟
یک آدم زمینی اینقدر بتواند در حق دیگری نیکی کند ممکن است.....
آری ممکن است.....
او " عشق" من بوده است
همه کار از دستش بر می آید
من دست کمش گرفته بودم
تو نگیر ..........................
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : kimiA
راستی درباره ی دایناسور باید بگم که ائن جلسه گفت میخوام امتحان بگیرم اومدیم تاریخ تعیین کنیم ما هم اسگلش کردیم میگیم 29 اسفند باشه امتحان علاوه بر اینکه تعطیلی رسمی برای روز ملی شدن صنعت نفت گفت باشه بذارید تو تقویم ببینم اگه شنبه بود یکی دیگه گفت 13 فروردین خوبه ؟ فک کنید سیزده به دره اونم منظورم دایناسور میگه اگه
با یک شمع کوچک می توان هزاران شمع را روشن کرد، و با این کارعمر
شمع کوچک کوتاه نخواهد شد.
شادمانی هرگز کمنخواهد شد؛ وقتی آن را با دیگران تقسیم کنیم...
![]()
ﺩﺭ ﺳﻘﻮﻁ ﻫﻢ ﻣﻲ ﺗﻮاﻥ ﺯﻳﺒﺎ ﺑﻮﺩ..
اﻳﻦ ﺭا ﺁﺑﺸﺎﺭ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ ! ![]() شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 16:25 :: نويسنده : kimiA
سلام از امروز میخوام هرزمان وقت داشتم خاطراتو سوتی های مدرسه مون بنویسم امروز صبح یکی از بچه ها جلوی در میگه خانم چرا شما میگردین مارو؟ناظممون میگه ما باید بگردیم بهتونم گفتیم کسی مشکلی داره بگه اصلا عوضم نمیشه اخه یکی نیست بهش بگه اولا دختره اعتراض کرد اونوقت تو برداشتی میگی کسی مشکل داره بگه بعدم وقتی میگی نمیشه عوض کرد قانونو مگه طرف مخ خر خورده بیاد خودشو باهات بد کنه بگذریم زنگ اول ریاضی داشتیم من رفتم پای تخته حالا دوباره هنگ کردم میگم اینجا می نویسم نه اون جا نه اینجا نه اون جا نه اصلا همین پایین می نویسم خلاصه نیم ساعت هی می نوشتم میگفتم نه اونجا مینویسم دیگه معلمون داشت جلو خندش و میگرفت ارمغان اینا که دیگه مرده بودا تازه نشستم میگه کجاش خنده داشت اونم چی با اعتماد به نفس بالا انگار مثلا گیج بازی به من نمیاد (اول زنگ با ارمغان قرار گذاشتیم امروزم روز پریسا باشه هر روز تو گروه سه نفره ی ما روز یکی باشه طرف بیچاره است هر چی بگه اسکلش میکنیم کلا کل روزای هفته روز پریساست روز پنج شنبه نوبته منه جمعه هم نوبت ارمغان پریسام تا فهمید روزشه داشت دیگه میمرد بیچاره احساس شکست سر افکندگی بیپارگی بی پشتوانه ای و......کرد مام یه حرفی بزنیم تا اخرش هستیم) زنگ تفریح با ارمغان رفتیم دستشویی عجیبه ها میگم پریسا نیومد اخه همیشه دستشویی دستامون شستیم دیگه داشتیم منجمد میشدیم امدیم کنار بخاری زنگ دومم شیمی داشتیم سر کلاس شیمی دیگه انقدر میخندیم دیگه خودمون ا معلممون خجالت می کشیدیم جلوی اون از هم میپرسیم مبینام تا عصبی میشه بلند فوش میده ما هم روم به دیوار میشیم امروز بش گفتم مبینا حفظ و کنترل اعصاب برابر است با حفظ و کنترل ابرو هممون تو فقط به خودت مسلط باش جالبه بعد همه ی سوالایی که خاننمون گفته بود از خودش میپرسیدم میگفت اخه من از دست تو چکار کنم کیمیا بعد اخرین سوال هر کاری کردم بهم نگفت منم گفتم میرم از بچه ها میپرسم گفت خب برو منم گفتم پس اگه اشتباه گفتن من پاسخگو نیستم خودتون گفتید پرروی اخه تا چه اندازه بعد شروع کرد درس دادن من داشت خوابم میگرفت از ارمغان ادامس گرفت اکالیپتوس یا نعنایی هر چه بود بوش دراومده بود خانم میومد بالای سرمون از خجالت اب میشدم مارو نگاه مردم از مدرسه فرار میکنن دوست بغل دستیشون نمی فهمه ما ادامس میخوریم تا ته کلاس میفهمن تازه شانس بیاریم کلاسای دیگه نفهمن اخه مهارت شیطونیه ما داریم خلاصه اون زنگ تموم شد من داشتم با سطل اشغالی کلاسمون بازی میکردم که دیدم پریسا قهره باهامون میگم پریسا قهری میگه اره گفت خب باش اینم دوست اینا دارن زنگ سوم ریاضی پیشرفته با ی کار دایناسور داشتیم که هر وقت میزنیش به برق دیگه نمیشه خاموشش کرد مرده نه ببخشید پیییییییییییییییییییییییررمرده اوه نه دایناسور ای وای اثار باستانی ما همش مراقبیم نیان ببرنش موزه اخ اخ داشتیم یه مسعله حل میکردیم من و ارمغان و مهسا دعوامون شد ارمغان لم داده بود مهسا بهش میگه نیومدی خونه ی خالت من برگشتم بهش گفتم گلابی تو هم با اون هد زردت خونه خالت نیستی یه هد زرد با گل نارنجی با لباس مدرسه تصور کن ثنا پریده طرفداری کنه گند میزنه میگه من دوست مهسام اررمغانم گفت بیچاره خیلی تحمل داشته از اول دبستان با تو ساخته دیگه داشتن داد و بیداد میکردن دایناسور هم داشت برای خودش داد و بیداد میکرد و به اصطلاح توضیح میداد دیگه من ارمغان و داغون کردم خلاصه سر یه مسعله مونده بودیم فاطمه هی داد میزنه 500 500 منم گفتم ساکت شو ما داریم حل میکنیم 2 دقیقه بعد داد زدم 500 من بیام من بیام فاطمه میگه خیلی پررویی منم گفتم من اینم میخوای بخواه نمی خوای نخواه منطق و فقط حال کن زنگ اخر هم رفتیم تو اتاق اینترنت واسه پژوهش دوستم رفته تو سایت مدل لباس معلممون خیییلی جیگره بهش گفت حلال تا عید خیلی مونده بری دنبال لباس حالا اگه کسه دیگه ای بود دهن ما رو اسفالت کرده بود تو سرویس دوستم میگه همیشه یا خانم ها زیبان یا همسرشون من گفتم نه من ماما ن و بابام هر دو تاشوت خوشگلن گفت در این صورت بچشون عقب مونده میشه همه پوکیدن اخه هم سرویسیه ما داریم؟ داشتیم به یه چیزی میخندیدیم همین هم سرویسیم میگه باعععععع کیمیا چرا اینجوری میخندی انگار چسبیدی به شیشه فقط تصویره صدا نداره منم دیگه مردم در همون لحظه صدام وارد شد و به هر هر افتاده بودم هم تصویر هم صدا راستی داشتیم تو سرویس در مورد زن داینایور که با دایناسور های هم زمانشون مرده بود حرف میزدیم و فهمیدیم نسلشون چه طور منقرض شده خلاصه کل مطلبی که ما ید گرفتیم همین بود چگونگی منقرض شدن نسل دایناسور ها فقط اگه یکی نظر بذاره چطوری من میدونم و اون نه که ما فوق لیسانس ژنتیک مثل خواهر معلممونیم در حد شما حرف نمی زنیم نمی فهمید تخصصیه پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 1:8 :: نويسنده : kimiA
با سلام ,
چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 15:53 :: نويسنده : kimiA
داستان کوتاه نابودگر عشق
کنار خیابون ایستاده بود زهرا و حریای عزیزم و سپیده جووونم منم دلم برای همتون تنگ شده مرسی از اظهار لطفتون متشکرم اما پگاه جان از شما ناراحتم بسی بسیار راستی سپیدهrole play چطوری بود؟ شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : sepid
امروز خیلی خسته بودم... از طرفی فردا امتحان دارم ... پس فردا هم امتحان زبان آموزشگاه رو دارم... خیلی بابتش نگران بودم. در کمال نا امیدی یه دفعه این مطلب رو دیدم: نگران فردایت نباش... خدای دیروز و امروزت فردا هم هست... خوشبختی یعنی نگاه خدا... تاحالا چیزی اینقدر به موقع به دستم نرسیده بود به این میگن انرزی مثبت خدایا... شکرت. پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : kimiA
چند روز پیش نشسته بودم داشتم اهنگ گوش میکردم نشسته که روی تختم خوابیده بودم ساعت دو نصفه شب بود انقدر بچه های کلاس زبان نیم ساعت اخر درباره ی جن و .... حرف زدن دست و پاهام میلرزید مامانم اینا تو اتاقشون بودن همچنین کیانا خلاصه گوشیم به زحمت برداشتم از زور ترس و اهنگ گذاشتم البته با هنسفری همه اهنگ ها رو گوش میکردم دیگه جراعت نداشتم دست به گوشیم بزنم چون چند دقیقه صداش نمیومد میترسیدم هر اهنگی که میومد یه خاطره ای برام زنده میکرد مثلا اهنگ هفت سین خالی از یه سین دیوان حافظ تو بغل تا که تو از راه نرسی نه شعر میخونم نه غزل تو باید از راه برسی به مرز و بوم این دیار تا از حضورت حس کنم رسیده عطر نو بهار .... یاد اردوی تهران افتادم وای خدایا با سپیده روز 15 فروردین کلی به ذهنمون فشار اوردیم تا یادمون بیاد چی بود تو اردو ریحانه ریختش توی گوشیهامون منو سپید داشتیم اهنگ میگوشیدیم که خواهر سپید زنگ زد اهنگ بعدیش همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیسیتی یاد پگاه وسپید و زهرا و شاید باورتون نشه غزال افتادم یادم اومد که هر وقت از دست هر کس ناراحت میشدم با اون حرف میزدم و غزال هم کاملا منو اروم میکرد و راهنماییم میکرد وای خیلی دوسش داشتم و دارم اهنگ اکادمی گوگوش و که شنیدم رو به این اسار تردید و سکوت یاد غزاله نراقی افتادم و خاطرات شیطونیا ی دوممون و یادم افتاد که گفتم هیچ یاسمین و سر این نمی بخشم اما بخشیدمش چون که باعث شده بود من دوستیای زیبا تری مثل سپیده وپگاه و زهرا تجربه کنم اهنگ میم مثل مادر هم که همه میدونید یاد خاطرات بچگونه ی اون موقع هممون افتادم لذت بخشه فک کنم مطلب الانم دقیقا داره اسم وبلاگمو یعنی خاطرات گمشده رو نشون میده اینم سپید اولای سال تو ذفترم نوشت برای همتون اشناست قول میدم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم ان عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم پر گشودیم و در ان خلوت دل خاسته گشتیم ساعتی بر لب ان جون نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت اسمان صاف و شب ارام بخت خندان و زمان رام الان دیگه دوست واقعی ندارم و تنهای تنهام با خاطرات اونا چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : kimiA
سرباز وطن
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 10:52 :: نويسنده : kimiA
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : sepid
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻣﻂﻤﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺪا ﭘﺸﺖ ﺩﻳﻮاﺭ ﻣﻨﺘﻆﺮ ﻣﻦ اﺳﺖ
محال است انسان بدون آنکه ابتدا فکری در سر داشته باشد دارای احساسی باشد.
سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 18:32 :: نويسنده : sepid
HAPPY CHRISTMAS HAPPY CHRISTMAS HAPPY CHRISTMAS HAPPY CHRISTMAS
دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:, :: 23:15 :: نويسنده : sepid
جوان ترین پرفوسر دنیا آلیا صبور 19 سال داره و توی دانشگاه نیویورک تدریس می کنه.او رتبه ی اولین و جوان ترین نابغه و پرفوسر زن را کسب کرده است. به افتخار دختر ایرانی آلیا صبور... چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 13:29 :: نويسنده : kimiA
قلب کشور بزرگ مستقلی است در طرف چپ قارّه سینه انسان ! چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : kimiA
پيوندها
|
|||||||||||||||||||
![]() |