lost memories
من کیمیام یه دختر 16 ساله و دوستای صمیمیم پگاه و سپید و پریساو راضیه ان
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 16:25 :: نويسنده : kimiA

سلام از امروز میخوام هرزمان وقت داشتم خاطراتو سوتی های مدرسه مون بنویسم امروز صبح یکی از بچه ها جلوی در میگه خانم چرا شما میگردین مارو؟ناظممون میگه ما باید بگردیم بهتونم گفتیم کسی مشکلی داره بگه اصلا عوضم نمیشه اخه یکی نیست بهش بگه اولا دختره اعتراض کرد اونوقت تو برداشتی میگی کسی مشکل داره بگه بعدم وقتی میگی نمیشه عوض کرد قانونو مگه طرف مخ خر خورده بیاد خودشو باهات بد کنه بگذریم زنگ اول ریاضی داشتیم من رفتم پای تخته حالا دوباره هنگ کردم میگم اینجا می نویسم نه اون جا نه اینجا نه اون جا نه اصلا همین پایین می نویسم خلاصه نیم ساعت هی می نوشتم میگفتم نه اونجا مینویسم دیگه معلمون داشت جلو خندش و میگرفت ارمغان اینا که دیگه مرده بودا تازه نشستم میگه کجاش خنده داشت اونم چی با اعتماد به نفس بالا انگار مثلا گیج بازی به من نمیاد

(اول زنگ با ارمغان قرار گذاشتیم امروزم روز پریسا باشه هر روز تو گروه سه نفره ی ما روز یکی باشه طرف بیچاره است هر چی بگه اسکلش میکنیم کلا کل روزای هفته روز پریساست روز پنج شنبه نوبته منه جمعه هم نوبت ارمغان پریسام تا فهمید روزشه داشت دیگه میمرد بیچاره احساس شکست سر افکندگی بیپارگی بی پشتوانه ای و......کرد مام یه حرفی بزنیم تا اخرش هستیم)

زنگ تفریح با ارمغان رفتیم دستشویی عجیبه ها میگم پریسا نیومد اخه همیشه دستشویی دستامون شستیم دیگه داشتیم منجمد میشدیم امدیم کنار بخاری زنگ دومم شیمی داشتیم سر کلاس شیمی دیگه انقدر میخندیم دیگه خودمون ا معلممون خجالت می کشیدیم جلوی اون از هم میپرسیم مبینام تا عصبی میشه بلند فوش میده ما هم روم به دیوار میشیم امروز بش گفتم مبینا حفظ و کنترل اعصاب برابر است با حفظ و کنترل ابرو هممون تو فقط به خودت مسلط باش جالبه بعد همه ی سوالایی که خاننمون گفته بود از خودش میپرسیدم میگفت اخه من از دست تو چکار کنم کیمیا بعد اخرین سوال هر کاری کردم بهم نگفت منم گفتم میرم از بچه ها میپرسم گفت خب برو منم گفتم پس اگه اشتباه گفتن من پاسخگو نیستم خودتون گفتید پرروی اخه تا چه اندازه بعد شروع کرد درس دادن من داشت خوابم میگرفت از ارمغان ادامس گرفت اکالیپتوس یا نعنایی هر چه بود بوش دراومده بود خانم میومد بالای سرمون از خجالت اب میشدم مارو نگاه مردم از مدرسه فرار میکنن دوست بغل دستیشون نمی فهمه ما ادامس میخوریم تا ته کلاس میفهمن تازه شانس بیاریم کلاسای دیگه نفهمن اخه مهارت شیطونیه ما داریم خلاصه اون زنگ تموم شد من داشتم با سطل اشغالی کلاسمون بازی میکردم که دیدم پریسا قهره باهامون میگم پریسا قهری میگه اره گفت خب باش اینم دوست اینا دارن

زنگ سوم ریاضی پیشرفته با ی کار دایناسور داشتیم که هر وقت میزنیش به برق دیگه نمیشه خاموشش کرد مرده نه ببخشید پیییییییییییییییییییییییررمرده اوه نه دایناسور ای وای اثار باستانی ما همش مراقبیم نیان ببرنش موزه اخ اخ داشتیم یه مسعله حل میکردیم من و ارمغان و مهسا دعوامون شد ارمغان لم داده بود مهسا بهش میگه نیومدی خونه ی خالت من برگشتم بهش گفتم گلابی تو هم با اون هد زردت خونه خالت نیستی یه هد زرد با گل نارنجی با لباس مدرسه تصور کن ثنا پریده طرفداری کنه گند میزنه میگه من دوست مهسام اررمغانم گفت بیچاره خیلی تحمل داشته از اول دبستان با تو ساخته دیگه داشتن داد و بیداد میکردن دایناسور هم داشت برای خودش داد و بیداد میکرد و به اصطلاح توضیح میداد دیگه من ارمغان و داغون کردم خلاصه سر یه مسعله مونده بودیم فاطمه هی داد میزنه 500 500 منم گفتم ساکت شو ما داریم حل میکنیم 2 دقیقه بعد داد زدم 500 من بیام من بیام فاطمه میگه خیلی پررویی منم گفتم من اینم میخوای بخواه نمی خوای نخواه منطق و فقط حال کن

زنگ اخر هم رفتیم تو اتاق اینترنت واسه پژوهش دوستم رفته تو سایت مدل لباس معلممون خیییلی جیگره بهش گفت حلال تا عید خیلی مونده بری دنبال لباس حالا اگه کسه دیگه ای بود دهن ما رو اسفالت کرده بود

تو سرویس دوستم میگه همیشه یا خانم ها زیبان یا همسرشون من گفتم نه من ماما ن و بابام هر دو تاشوت خوشگلن گفت در این صورت بچشون عقب مونده میشه همه پوکیدن اخه هم سرویسیه ما داریم؟ داشتیم به یه چیزی میخندیدیم همین هم سرویسیم میگه باعععععع کیمیا چرا اینجوری میخندی انگار چسبیدی به شیشه فقط تصویره صدا نداره منم دیگه مردم در همون لحظه صدام وارد شد و به هر هر افتاده بودم هم تصویر هم صدا راستی داشتیم تو سرویس در مورد زن داینایور که با دایناسور های هم زمانشون مرده بود حرف میزدیم و فهمیدیم نسلشون چه طور منقرض شده خلاصه کل مطلبی که ما ید گرفتیم همین بود چگونگی منقرض شدن نسل دایناسور ها فقط اگه یکی نظر بذاره چطوری من میدونم و اون نه که ما فوق لیسانس ژنتیک مثل خواهر معلممونیم در حد شما حرف نمی زنیم نمی فهمید تخصصیه

پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, :: 1:8 :: نويسنده : kimiA

با سلام ,
خدا جان , حرفهایم را توی نیم ساعت باید براتان بنویسم
خودتان میبینید که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفه کلید چقدر عرق میریزم
خداجان , از وقتی پسر همسایه پولدارمان به من گفت که شما یک ایمیل داری که هر روز چکش میکنید هم خوشحال شدم , هم ناراحت
خوشحال به خاطر اینکه می توانم درد دلم را بنویسم
و ناراحت از اینکه ما که توی خانه مان کامپیوتر نداریم
ما توی خانه مان دو تا اتاق داریم
یک اتاق مال آقا جان و ننه مان است
یکی هم مال من و حسن و هادی و حسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ
دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز , خواستگار زهرا برامان آورده
یک کمد که همه چیزمان همان توست
آشپزخانه مان هم توی حیاط است و آقاجان تازه با آجر ساختتش
ما هم مجبوریم برای اینکه برای شما ایمیل بزنیم دو هفته بریم پیش رضا ترمزی کار کنیم تا بتونیم پول یک ساعت کافی نت را در بیاریم
خداجان , جان هرکی دوست دارید زود به زود ایمیل هاتان را چک کنید و جواب ما را بدهید
ما چیز زیادی نمی خواهیم
خدا جان , آقاجانمان سه هفته است هر دو تا کلیه اشان از کار افتاده و افتاده توی خانه
خیلی چیز بدیست
خداجان , ما عکس کلیه را توی کتاب زیستمان دیده ایم , اندازه لوبیاست , شکم اقاجان ما هم مثل نان بربری صاف است , برای شما که کاری ندارد ,
اگر می شود , یک دانه کلیه برایمان بفرستید ,
ما آقاجانمان را خیلی دوست داریم , خدا جان
الان بغض توی گلومان است , ولی حواسمان هست که این آدم های توی کافی نت که همه شیک و پیکن , نوشته های مارا دزدکی نخوانند ,
چون می دانم حسابی به ما می خندند و مسخره مان می کنند
خدا جان , اگر می شود یک کاری بکن این اکبر آقا بزاز بمیرد , آبجی زهرامان از اکبر آقا بدش می آید
اما ننه می گوید اگر اکبر آقا شوهر زهرامان بشود وضعمان بهتر می شود
خداجان اکبر آقا چهل سال دارد و تا حالا دو تا زنش مرده اند , آبجی زهرامان فقط سیزده سال دارد خداجان
الان نیم ساعت و هفت دقیقه است که دارم یکی یکی این حرف ها ی روی صفه کلید را پیدا می کنم
خداجان اگر پول داشتم هر روز برای شما ایمیل می زدم
خوش به حال آدم پولدارها که هم هر روز برایت ایمیل می زنند
تازه همایون پسر همسایه پولدارمان می گفت با شما چت هم کرده است .
خوش به حالش
خداجان , اگر کاری کنید که حال آقاجانمان خوب شود خیلی خوب می شود
چون قول داده اگر حالش خوب شود برود سر گذر کار پیدا کند و بعد که پول گیرش آمد یک دوش بخرد بذارد توی مستراح
خداجان , ننه بزرگ از این کار که حمام توی مستراح باشد بدش می آید ولی آقاجان می گوید حمام خانه پولدار ها هم توی مستراحشان است
خدا جان ننه بزرگ ما خیلی مواظب نجس پاکی است و گفته است هرگز به این حمام اینجوری نمی رود
ولی خداجان راستش من وقتی خیلی از حمام رفتنم می گذرد بدنم بوی بد می گیرد و همکلاسی هایم بد نگاهم می کنند
راستی خدا جان , چه خوب شد که به ما تلویزیون ندادی ,
یکبار که از جلوی مغازه رد می شدم دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند ,
حتما خوشمزه هم هست , نه ؟
تا سه روز نان و ماست اصلا به دهانم مزه نمی کرد
بعضی وقتها , ننه که از رختشویی برمی گردد با خودش پلو می آورد.
خیلی خوشمزه است خداجان , ننه می گوید این برکت خداست , دستت درد نکند ,
راستی خداجان , شما هم حتما خیلی پولدارید که خانه تان را توی آسمان ساخته اید , تازه من عکس خانه ییلاقیتان را هم دیده ام
همان که روی زمین است و یک پارچه سیاه رویش کشیده اید ,
خیلی بزرگ است ها , تازه آنهمه مهمان هم دارید , حق هم دارید که روی زمین نیایید , چون پذیرایی از آنهمه آدم خیلی سخت است
ما اصلا خانه مان مهمان نمی آید , چون ما اصلا کسی را نداریم
ولی آقاجانمان می گوید اگر کسی بیاید ساعتش را می فروشد و میوه و شیرینی می خرد
ما مهمانی هم نمی رویم , چون ننه می گوید بد است یک گله آدم برود مهمانی
خدا جان وقت دارد تمام می شود , اگر بیشتر پول داشتم می ماندم و باز برایتان می نوشتم
ولی قول می دهم دو هفته دیگر که مزدم را گرفتم باز بیایم و برایتان ایمیل بفرستم
خدا جان به خاطر اینکه درسهایم خوب است از شما تشکر می کنم
تازه به خاطر اینکه ما توی خانه مان همه همدیگر را دوست داریم هم دستت را می بوسم
من می دانم که آدم های پولدار همه شان خودکشی می کنند , ولی من هیچوقت خودم را نمی کشم
تازه خداجان , من آدم هایی را می شناسم که حتی اسم کامپیوتر را نشنیدند بیچاره ها ,
شاید از آنها هم دفعه بعد برایت نوشتم
خداجان , نامه من را فقط خودت بخوان و به کسی نشان نده
صبر کن ...
آخ جان , پنجاه تومن دیگر هم دارم.
خدا جان جوابم را بده ,
فقط تو را به خدا , به خارجی برایمان ننویسید ,
چون ما زبانمان خوب نیست هنوز
آخ , راستی خدا جان یادم رفت , حسن مان دارد دنبال کار می گردد , یک کاری بی زحمت برایش جور کنید
هادی هم آبله مرغان گرفته است , اگر برایتان زحمتی نیست زودتر خوبش کنید
حسین هم وقتی ننه می رود رختشویی همش گریه می کند ,
آبجی فاطمه مان هم چشمانش ضعیف شده ولی رویش نمی شود به آقاجان بگوید , چون می گوید پول عینک خیلی زیاد است
اگر می شود چشان ابجیمان را هم خوب کنید
خب .. وقت تمام است دیگر , پدرمان در آمد
خداجان مهربان ,
اگر زیاد چیزی خواستیم معذرت می خوام , هنوز خیلی چیزها هست ولی رویمان نشد
دست مهربانتان را از دور می بوسم
راستی خدا جان , ننه بزرگ آرزو دارد برود مشهد پابوس امام رضا , یک کاری برایش بکنید بی زحمت
باز هم دست و پایتان را می بوسم
منتظر جواب و کلیه می مانم
دستتان درد نکند
بنده کوچک شما , مجید
...
خواست دکمه سند را بزند
دستش عرق کرده بود و چشمش سیاهی می رفت
یهو کامپیوتر خاموش شد
خشکش زد
-
صدایی از پشت سرش گفت :
- اون سیستم ویروسیه , نگران نباش , الان دوباره میاد بال
اسکناس های مچاله , توی عرق کف دستش خیس شد
دیگه وقتی برای دوباره نوشتن نبود
یه قطره اشک از گوشه چشمش غلطید روی گونه اش
بلند شد
پول رو داد و از کافی نت زد بیرون
توی راه خودشو دلداری می داد
- دوهفته دیگه باز میام ...
- باز میام ...

 


چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, :: 15:53 :: نويسنده : kimiA

داستان کوتاه نابودگر عشق

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون
- خواهش می کنم ...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،
یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
- نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود
بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود .
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ،
با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ،
خودش بود .
نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ،
می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،
دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،
برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ،
پرسید :
- مسیرتون کجاست ؟
گلوم خشک شده بود ،
سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم .
گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟
به آینه نگاه نکردم ، سرمو تکون دادم ،
صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ،
قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ،
از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ،
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ،
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ،
سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ،
روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ،
خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ،
به خدا خودش بود ،
به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ،
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟ !
یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من ... خدای من ....
با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟
و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ،
به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش ....
زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ،
پشت چراغ قرمز ترمز کردم ،
به ساعتش نگاه کرد ،
روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس ...
چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ،
نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می کرد ،
توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و ... نبود ،
بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ،
بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ،
تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ،
خل بودم دیگه ،
نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ،
عاشقی کنم براش ،
میگفت : بهت نیاز دارم ...
ساکت می موندم ،
میگفت : بیا پیشم ،
میگفتم : میام ...
اما نرفتم ،
زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ،
دلم می خواست بسوزم ،
شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ،
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ،
مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت .
صدای بوق ماشین پشت سر، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،
آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ،
چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ،
آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ،
یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ،
هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ،
و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ،
تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ،
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود .
شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ،
- همینجا پیاد میشم .
پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ،
- بفرمایین ...
دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ،
با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم ..
- لازم نیست ..
- نه خواهش می کنم ...
پولو گذاشت روی صندلی جلو ... صدای باز شدن در اومد
و بعد .. بسته شدنش .
خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو تکون بدم .
برای چند لحظه همونطور موندم ،
یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ،
تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ،
برای فریاد کردنش ،
برای ترکوندن همه بغضم توی این ده سال ،
دیدمش ... چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و ... دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود .
صدا توی گلوم شکست ...
اسمش گره خورد با بغضم و ترکید .
قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد .
رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز ...
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد ...
سر خوردم روی زمین خیس ،
صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد ...
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم ...
منو بارون .. ، زار زدیم ،
اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ،
به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ،
بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ،
هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم ...
بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ،
بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر.
خل بودم دیگه ..
یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟
نه ..
عاشق تر شده بودم
عاشق تر و دیوانه تر ... چه کردی با من تو ... چه کردی ...
بارون لجبازانه تر می بارید
خیابان بهار ، آبی بود .
آبی تر از همیشه ...


سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : kimiA

زهرا و حریای عزیزم و سپیده جووونم منم دلم برای همتون تنگ شده مرسی از اظهار لطفتون متشکرم اما پگاه جان از شما ناراحتم بسی بسیار راستی سپیدهrole play چطوری بود؟

شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : sepid

 امروز خیلی خسته بودم...

از طرفی فردا امتحان دارم ...

پس فردا هم امتحان زبان آموزشگاه رو دارم...

خیلی بابتش نگران بودم.

در کمال نا امیدی یه دفعه این مطلب رو دیدم:

نگران فردایت نباش...

خدای دیروز و امروزت فردا هم هست...

خوشبختی یعنی نگاه خدا...

تاحالا چیزی اینقدر به موقع به دستم نرسیده بود

به این میگن انرزی مثبت

خدایا...

شکرت.

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : kimiA

چند روز پیش نشسته بودم داشتم اهنگ گوش میکردم نشسته که روی تختم خوابیده بودم ساعت دو نصفه شب بود انقدر بچه های کلاس زبان نیم ساعت اخر درباره ی جن و .... حرف زدن دست و پاهام میلرزید  مامانم اینا تو اتاقشون بودن همچنین کیانا خلاصه گوشیم به زحمت برداشتم از زور ترس و اهنگ گذاشتم البته با هنسفری همه اهنگ ها رو گوش میکردم دیگه جراعت نداشتم دست به گوشیم بزنم چون چند دقیقه صداش نمیومد  میترسیدم هر اهنگی که میومد یه خاطره ای برام زنده میکرد مثلا اهنگ هفت سین خالی از یه سین دیوان حافظ تو بغل تا که تو از راه نرسی نه شعر میخونم نه غزل تو باید از راه برسی به مرز و بوم این دیار تا از حضورت حس کنم رسیده عطر نو بهار .... یاد اردوی تهران افتادم وای خدایا با سپیده روز 15 فروردین کلی به ذهنمون فشار اوردیم تا یادمون بیاد چی بود تو اردو ریحانه ریختش توی گوشیهامون منو سپید داشتیم اهنگ میگوشیدیم که خواهر سپید زنگ زد اهنگ بعدیش همه میگن که تو رفتی همه میگن که تو نیسیتی یاد پگاه وسپید و زهرا و شاید باورتون نشه غزال افتادم یادم اومد که هر وقت از دست هر کس ناراحت میشدم با اون حرف میزدم و غزال هم کاملا منو اروم میکرد و راهنماییم میکرد وای خیلی دوسش داشتم و دارم اهنگ اکادمی گوگوش و که شنیدم رو به این اسار تردید و سکوت یاد غزاله نراقی افتادم و خاطرات شیطونیا ی دوممون و یادم افتاد که گفتم هیچ یاسمین و سر این نمی بخشم اما بخشیدمش چون که باعث شده بود من دوستیای زیبا تری مثل سپیده وپگاه و زهرا تجربه کنم اهنگ میم مثل مادر هم که همه میدونید یاد خاطرات بچگونه ی اون موقع هممون افتادم لذت بخشه فک کنم مطلب الانم دقیقا داره اسم وبلاگمو یعنی خاطرات گمشده رو نشون میده اینم سپید اولای سال تو ذفترم نوشت برای همتون اشناست قول میدم  بی توو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم  

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در ان خلوت دل خاسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جون نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

اسمان صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

الان دیگه دوست واقعی  ندارم و تنهای تنهام با خاطرات اونا

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : kimiA

سرباز وطن

ورس۱:

خودتو بده به دست تکستم
یه لحظه بگذر
از فکر و ذکر و مشغله
و برو به سمت حسم
سر تکون بده حالا با بیت اوزی
یه کم برو تو حس و حال و فاز و ریتم موزیک
که درد ورق قلم هدف همش ربط خاصی
دارن به اوج و رشد پیشرفت رپ فارسی
من و تو باید تا ته تو صحنه وایستیم
میدونم اینو تو هم موافق با حرف یاسی
من میخوام تو مخ برم یه کمی هرج و مرج کنم
و درد و رنجو من به سبک رپ ترجمش کنم
و درس و مشق من نوشتن است از تو از خودم
تو پس بذار که رپ کنم از عمق درد مردمم
خوب؟؟؟
میدونی من مصر رو گفته های پیشم
دشمنای ما دلیل افت ما نمیشن
خفته های دیشب حالا بیدار ترینن
همه در ها قفل بود من از دیوار پریدم
هم خوان:

ببین دستم این قصه ها رو مینویسه میگه
با یه خودکار که عین تیغ تیزه اینه
که مینویسه دیگه از کینه ای که پیره
ولی به سمت پیشرفت سینه خیز میره

صدامو داری؟ یاس مینویسه میگه
هی با خودکاری عین تیغ تیزه اینه
که مینویسه دیگه از کینه ای که پیره
هی به سمت پیشرفت سینه خیز میره

ورس۲:

رحمت به اون کسی که پشتمه تو بشمار
لعنت به اون کسی که دشمنه تو بشمار
رپ نردبون رشدمه تو چشمام
و مقصد که توی مشتمه به اجبار
و هستم تو شوک روز های قدیمو
ولی هنوزم میکنم شکر اوستای کریمو
هنوز کلمه ها رو مینویسم با صداقت چون
یه لحظه واستا بینم انگار صدا قطع شد
...OZ ? !!! What The F...
مهم نیست بدون بیت میریم من و تو
ببین٬ تو وقتی پایه باشی واسه پای من
بیت زود خودشو میرسونه با صدای من
ما بچه های زیرزمینی
زجه ها رو میزنیم
و حرف ما رو میشنوی
ما تک ستاره میشویم
تو سبک برتر من تخته کردم
در ها رو حتی سقف رو کندم تا صدر جدول
بشینم
بشینم کنارت
بچینم ستاره
من میدم ادامه
و اینم صدامه
که میرقصه با تو
قلم میلغزه تا صبح
آره این درس ما شد
پس تو این لحظه پاشو
واسه جنگ به دنبال حسّ و حال نگرد
چون که اون که برد هیچ وقت استخاره نکرد
توی حال و سال خوبی مثل سال ۹۰
همه دستا میره بالا به افتخار وطن

هم خوان:

ببین دستم این قصه ها رو مینویسه میگه
با یه خودکار که عین تیغ تیزه اینه
که مینویسه دیگه از کینه ای که پیره
ولی به سمت پیشرفت سینه خیز میره

صدامو داری؟ یاس مینویسه میگه
هی با خودکاری عین تیغ تیزه اینه
که مینویسه دیگه از کینه ای که پیره
هی به سمت پیشرفت سینه خیز میره

ورس۳:

پشتکار من رشد کار من
تو پشتیبان من خوش به حال من
ما گشنه های حرف مرده کشته های رپ
با کلمه هایی گرون تر از بشکه های نفت
ت بده
تا ته تو تحریم و تحت تعقیب
ب بده
با بد ترین بلا ها باس بجنگیم
میم بده
ما مست و منگیم مثل مرگ مغزی
ر به ر
قلم به دستیم قسم به نسلی
که پا به پاشون روز هایی که سوخت دادیم
از جنس همیم همدیگرو دوست داریم
عرقته به رنگ پرچمت به سرزمینت
که قرمزه سپید و سبزه منم از صمیم
قلبم هستم تا توی دنیا صدام بپیچه
یاس تو اوج درد همینجا ادامه میده
ایران مهم نیست به دست کی اداره میشه
آدم همیشه تو محدودیت ها ستاره میشه

هم خوان:

ببین دستم این قصه ها رو مینویسه میگه
با یه خودکار که عین تیغ تیزه اینه
که مینویسه دیگه از کینه ای که پیره
ولی به سمت پیشرفت سینه خیز میره

صدامو داری؟ یاس مینویسه میگه
هه با خودکاری عین تیغ تیزه اینه
که مینویسه دیگه از کینه ای که پیره
هه به سمت پیشرفت سینه خیز میره

 


یا ... یا ... هه

 


او زی ... یا

 


یاس یاس

 


دستا میره بالا پایین

 


یا ... یاس


چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 10:52 :: نويسنده : kimiA


مردم ایـران از دریـچه دوربیـن یک توریـست آمریکایی


تصاویری که مشاهده می کنید، حاصل کار "براندون" عکاس و گردشگر آمریکایی است که پس از سفرش به ایران منتشر کرده است. او در وبلاگش از مردم ایران، مردمی صمیمی و مهمان نواز نام برده است. او که سفر را بزرگترین عامل برای تفاهم بین فرهنگ ها میداند، متذکر شده روایت مهمان نوازی و پایبندی به فرهنگ اصیل و شایسته مردم ایران از جمله ارمغان‌هایی است که هیچگاه از یاد نخواهد برد. او در طول اقامت دو هفته ای اش در ایران به تهران، اصفهان، شیراز، مرودشت در استان فارس حتی شهرستان سپیدان و همینطور روستای تاریخی ابیانه در نزدیکی نطنز سفر کرده که تصاویر زیر تماما مربوط به بازدید او از این مناطق در ایران است.



 لطفا تا باز شدن كامل عكسها شكیبا باشید
در صورتیکه عکسها قابل نمایش نیست، در بالای ایمیل بر روی گزینه Show Images یا Display images below کلیک کنید

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : sepid

 ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻣﻂﻤﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺪا ﭘﺸﺖ ﺩﻳﻮاﺭ ﻣﻨﺘﻆﺮ ﻣﻦ اﺳﺖ

سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : sepid

 



 

 

 محال است انسان بدون آنکه ابتدا فکری در سر داشته باشد دارای احساسی باشد.

 

 

رفتارهای شما ناشی از احساسهای شما و احساس های شما به نوبه خود ناشی از افکار
 
 

 

 
 
شماست و لذا آنچه را که باید تغییر دهیم "افکار" ماست و نه رفتارهای ما.

 

 

 
 
 
 
"دکتر وین دایر"

 

سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 18:32 :: نويسنده : sepid

 HAPPY CHRISTMAS

HAPPY CHRISTMAS

HAPPY CHRISTMAS

HAPPY CHRISTMAS

          

 

یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 23:17 :: نويسنده : kimiA




















پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 108
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 124
بازدید ماه : 133
بازدید کل : 153512
تعداد مطالب : 344
تعداد نظرات : 619
تعداد آنلاین : 1



Alternative content




برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب

 دریافت همین آهنگ

جاوا اسكریپت

hi شکل موس -->
چت روم
code --> تماس با ما
داستان روزانه

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید



قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ