lost memories من کیمیام یه دختر 16 ساله و دوستای صمیمیم پگاه و سپید و پریساو راضیه ان آخرین مطالب
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : kimiA
فقط یه هفته مونده فقط .....یه هفته تا دستای همو بگیریم و اهنگ یار دبستانی رو بخونیم فقط یه هفته دیگه مونده که همه توی سالن با اهنگ میم مثل مادر گریه کنیم فقط یه هفته مونده که خانم خراجی برامون از خانوادش بگه یه بار دیگه دعای عهد و میخونیم و فقط یه بار دیگه برنامه ی صبحگاه و با تمام سوتی هاش اجرا می کنیم فقط یه هفته مونده که از دست هم ناراحت بشیم و گریه کنیم فقط یه هفته مونده که خانم صنعتگر بره سر بحث شیرین پرسش علوم و یه هفته مونده که خانم چاهکی بگه که چقدر جووون و خشگله یه هفته تو راه برگشت سرویس ای جون جونی های نیوشا رو میشنویم یه هفته مونده که خانم نظری با لبخندهاش با ما صحبت کنه یه هفته مونده و بعد از اون ما باید با اون در قدیمی که هنوزم سبز رنگه خداحافظی کنیم با دیوار های طبقه ی سوم و یادگاری هامون که روش نوشتیم با زندان و مخفیگاه وداع بگیم فقط یه هفته مونده که با بستنی اسم همدیگرو روی زمین بنویسیم یه هفته مونده تا زنگ تفریح ها به خاطر هم بیایم بیرون اخه مگه میشه 3 سال از بهترین سال های عمر 2 رقمی تو با خاطره هاش بذاریم و بریم دیگه جشن چهار شنبه سوری نداریم دیگه کولی ها یا حاجی فیروز برنامه اجرا نمی کنن یه هفته مونده ....و بعد از اون کسی نیست که با دهن پر تمام لباساتو خیس کنه کسی نیست که با بستنی لباساتو شیرین کنه دیگه خانم سیوشی نیست که نگاهمون کنه فکر کنه فقط خاطره هامون میمونه دیگه وقتی توی کلاسیم یکی داد نمیزنه من یه گوگول مگولم دیگه نیوشا ادای مارو در نمیاره دیگه پگاه با حرفاش مخ مارو نمیگیره دستگاه و از انسانیت برامون نمیگه دیگه همگی یک صدا با شادی کنار هم بودن ef ....ef ..efat نمیکنیم شاید دیگه توی سمعی بصری نخوابیم شاید دیگه سر کلاس خانم پیشدادیان از ارش و سهراب و کوروش کبیر نخونیم دیگه ارمغان با کاراش مارو بمباران ادرنالین نمیکنه دیگه به کسی نخواهیم گفت تارزان دیگه غزاله ای نیست که یادمون بیاره گذشته ها گذشته اینو میگی مال همین یه ثانیه پیش بو د یه هفته مونده تا غزال برامون گل خشخاش بخونه یه هفته مونده تا ما سپیده رو سامپیده خطاب کنیم یه هفته مونده تا صدای فرنو ش و بشنویم که میگه ازت متنفرم و ما و بخندیم یه هفته مونده تا بابام یا همون معلم ریاضی از دوران طلایی تحصیلی پسرش حسین برامون بگه باورم نمیشه دیگه کسی نیست که داد بزنه یاتاغان یا با خونسردی تمام بکگه وجدانا دیگه خانم باجلان بهمون نمیگه تنبلا دیگه صالحی برامون غرش نمیکنه دیگه قلعه نویی مقنه اش رو نمدی جلو و ادای ....در نماره و ما از خنده ریسه بریم دیگه کسی اسم تهی و هر زنگ روی تخته نمی نویسه دیگه ماعده مارو خواهرم خطاب نمیکنه دیگه ارمغان یاد شهرزاد نمی اره که نمازشو بخونه اشاره به اردو ی تهران دیگه منو کیمیا در باره ی مرلین حرف نمیزنیم و منو ارمغان بگیم بش مهسا و غش غش بخندیم دیگه زهرا و ستایش لج بازی نمی کنن دیگه سپیده ارش کمامنگیر نمیشه و داد نمیزنه سلام ای واپسین صبح ای سحرر بدرود دیگه حسین ابادی غر نمیزنه ادامه ی انشا پست بعد سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 14:31 :: نويسنده : kimiA
SALAM HELLO YOOOO HI درود بر شما این همه سلام دادم مدیونه هر کی نظر نده به جان خودم حلالش نمی کنم سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 14:23 :: نويسنده : kimiA
Paradise Almost paradise سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : kimiA
قطاری که به مقصد خدا می رفت مدتی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت:مقصد ما خداست. کیست که با ما سفر کند؟ کیست که رنج و عشق را توامان بخواهد؟ کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن؟ قرنها گذشت اما ازبی شمار آدمیان جزاندکی بر آن قطارسوار نشدند ازجهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در هر ایستگاه که قطار می ایستاد کسی کم می شد قطار می گذشت و سبک می شد زیراسبکبالی قانون راه خداست. سر انجام قطار به ایستگاه بهشت رسید. پیامبر گفت:اینجا بهشت است. مسافران بهشتی پیاده شوند اما اینجا ایستگاه آخر نیست! مسافرانی که پیاده شدند بهشتی شدند. اما اندکی بازهم ماندند قطار دوباره راه افتاد و بهشت جاماند. آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت:درود بر شما رازمن همین بود. آن که مرا می خواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد. وآن هنگام که قطار به ایستگاه اخر رسید دیگر نه قطاری بود ونه مسافری.......... یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 3:4 :: نويسنده : pegah
دنیای مجازی
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم. ادامه مطلب ... یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : pegah
مردم اعمالت را فراموش خواهند کرد، . . . اما آنها هرگز احساسی را که به واسطه تو به آن دست یافتهاند، از یاد نخواهند برد ، خوب یا بد پگاه توی یه وبلاگ ملودی اهنگ پدرخوانده رو دیدم گفتم شاید دنبالش باشی کلی هم درباره ی گیتار کلاسیک گفته یود و اکورد و اینا ادرسش jwelery.loxblogcom فربونت فعلا راستی دیدی اکورد و گام متفاوته؟ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 23:27 :: نويسنده : kimiA
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم، در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی دعایت می کنم، روزی بفهمی گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا بخوانی خالق خود را اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور ببوسی سجده گاه خالق خود را دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی پیدا شوی در او دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و با او بگویی: بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست دعایت می کنم، روزی نسیمی خوشه اندیشه ات را گرد و خاک غم بروباند کلام گرم محبوبی تو را عاشق کند بر نور دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی با موج های آبی دریا به رقص آیی و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی دعایت می کنم، روزی بفهمی در میان هستی بی انتها باید تو می بودی بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا برایت آرزو دارم که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد دعایت می کنم، عاشق شوی روز بگیرد آن زبانت دست و پایت گم شود رخساره ات گلگون شود آهسته زیر لب بگویی، آمدم به هنگام سلام گرم محبوبت و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را ندانی کیستی معشوق عاشق؟ عاشق معشوق؟ آری، بگویی هیچ کس دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی ببندی کوله بارت را تو را در لحظه های روشن با او دعایت می کنم ای مهربان همراه گاهی دعایم کن
شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 23:25 :: نويسنده : kimiA
شهر در امن و امان است!!! و چه كودكانه دروغ ميگفتم كه... ويرانه هايي حاصل از تهاجم ناگهاني چشمانت! بر فراز ويرانه هاي قلبم من از تماميت ارضي يك عشق سخن ميگفتم ، شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 23:24 :: نويسنده : kimiA
اشكها قطره نيستند، بلكه كلماتي هستند كه مي افتند... فقط به خاطر اينكه پيدا نميكنند كسي را كه معناي آنها را بفهمد شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : kimiA
ادامه ی مطلب مدیونی اگه یادت بره نظر مدیونی اگه یادت بره به خدا حلالت نمی کنم اگه نظر ندی با مطلب به این توپی ادامه مطلب ... شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, :: 22:2 :: نويسنده : kimiA
جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 16:23 :: نويسنده : kimiA
تو خیابون داشتم قدم میزدم که کودکی رو دیدم یه جا نشسته داره یه چیزی رو کاغذ می نویسه رفتم جلو نشستم کنارش گفتم اسمت چیه؟ گفت: حسین گفتم بابات کجاست؟ یه نگاه بهم انداخت و با صدا آروم گفت رفته پیشه خــــــــدا گفتم مامانت کجاست؟ حسین گفت مریــــــضه داره میـــره پیش خــــــدا سرمو چر خوندم دیدم روی کاغذ نوشته بود خــــــــــدا باهــــــــــات قــــهـــــرم....!
جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 16:23 :: نويسنده : kimiA
پسرک گل فروش گل هاش توی دستش بود نشسته بود لب جدول رفتم نشستم کنارش گفتم... برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟ گفت...بفروشم که چی؟ تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر ولی دیشب حالش بد شو و مرد... با گریه گفت... تو میخواستی گل بخری؟؟؟ گفتم بخرم که چی؟ تا دیروز میخریدم برای عشقم امروز فهمیدم که باید فراموشش کنم... اشکاشو که پاک کرد یه گل بهم داد گفت...بگیر باید از نو شروع کرد تو بدون عشقت...من بدون خواهرم جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 16:7 :: نويسنده : kimiA
ادامه ی مطلب یادتون نره نظر یادتون نره ممنون دختر فامیلمون خیر سرش رفته کلاس گریم.اونروز گیر داده بیا دماغتو یکاری کنم بشه مثه دماغ عملیا. بعد که کارش تموم شده میگم این چیه خلاصه بزور با همون قیافه مارو برده مهمونی هر کی مارو دید یا میگفت ا چرا دماغت باد کرده؟ یکی هم گفت ا همه صورتت شده دماغ! زندگیه داریم با این فامیلا؟!!!
چند روزه بابام گیر داده که میخوام دماغمو عمل کنم!!!مادرم شاکیه بدفرم به بابام میگه: مارو مضحکه ی مردم نکن!!!بابامم انگار نه انگار میگه من کاره خودمو میکنم به بقیه کاری ندارم!!! مامانم بش میگه بابا اصلا برو یه زنه دیگه بگیر ولی اینکارو نکن!!! بابای مایکل جکسونه داریم؟
به پسر خالم میگم : خوب ، چشمتون روشن ، قدم نو رسیده مبارک ، خدا واستون نگهش داره برگشته میگه : خیلی ممنون ، خدا رفتگان شما رو هم نگه داره !!! پسر خالست داریم؟؟!!! فک و فامیله داریم؟؟!!!
چند وقت پیش داشتم خودمو تو ایینه نگاه می كردم و كیف می كردم به مامانم گفتم مامان لبای من به كی رفته گفت به شترمون.... مامانه داریم؟؟؟
این همه فک و فامیل داریم یکیشون افطار دعوتمون نمیکنه از پشت این کامپویتر بلد شیم ، از فیس بوک عقب بیوفیتم ، بعد فحششون بدیم چرا دعوتمون کردین !!!! لامصبا سوتی هم نمیدن ! اینم شد زندگی !؟!؟
پسرخاله 5سالم خطاب به خالم: مامان؟ بابا خیلی بیشوره نه؟ خیلی بی فکره نه؟ آخه اصلا نمیگه پسرم 5ســــــالـــــ? ?ـش شده...گوشی لازم داره لپ تاپ لازم داره...بابا خیلی خره نه؟اخه اینم پسرخاله هست که ما داریم؟؟؟؟؟
نشستیم داریم فیلم اکشن میبینیم یه دفه بابام یه لگد محکم بهم زد . میگم چرا میزنی ، میگه خواستم حس ال ای دی سه بعدی بهت بدم که جلو دوستات احساس حقارت نکنی فک و فامیله داریم؟؟؟؟ ادامه مطلب ... جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : kimiA
***************************************************************************** ادامه مطلب ... جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : kimiA
***************************************************************************** ادامه مطلب ... چند سال پیش چادر مامانمو سرم کردم و واسه خنده ... یهو مامانم تا منو دید جفت دستاشو رو به آسمون برد و از ته دل خدا رو شکر کرد و گفت خدا رو صد هزاررررر مرتبه شکر که دختر نشدی و گرنه هیچ امام و امام زاده ای هم نمیتونست تو رو شوهر بده با این دماغت ! ادامه ی مطلب یادتون نره که خیلی باحالن ادامه مطلب ... جمعه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : kimiA
پسر در حال دویدن… جمعه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 13:55 :: نويسنده : kimiA
شیشه ای می شکند،یک نفر می پرسد که چرا شیشه شکست؟
دیگری می پرسد شیشه ی پنجره را باد شکست؟
یک نفر میگوید شاید این رفع بلاست . . . . دل من سخت شکست،هیچ کس هیچ نگفت
که دلش را چه کسی بود شکست؟
غصه ام را نشنید از خودم می پرسم... ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر بود؟؟؟؟ جمعه 26 شهريور 1391برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : kimiA
این داستان را حتما بخوانید.... ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد . زد: چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟ سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم “.
بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟”
خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم، شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است ، پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا .
پسر شما نجات پیدا کرد” سؤالی دارید، از پرستار بپرسید” توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟”
،وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.” آنان در چه شرایطی هستن جمعه 27 شهريور 1391برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : kimiA
برپا کرد
مرواريد در صدف
بيارن
جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 13:41 :: نويسنده : kimiA
امروز خیلی خسته بودم اصلا حوصله کلاس رو نداشتم خوابم می امد ولی هر جور شده خودم رو به کلاس رسوندم همین طور که سر کلاس نشسته بودم خوابم برد...
وقتی از خواب بیدار شدم سه تا سوال روی تخته نوشته شده بود.سوالا رو نوشتم وبعدش هم رفتم.
جلسه ی بعد که اومدم به استاد گفتم:من جواب سوال اولی رو که روی تخته نوشته بودید رو پیدا کردم ولی متاسفانه نتوانستم جواب بقیه سوالا رو پیدا کنم .
بعد از گفتن این حرف استاد با تعجب به من نگاه می کرد .بعد گفت تو واقعا جواب سوال اول رو پیدا کردی.؟؟؟!!
-بله چه طور مگه؟ مگه نباید پیداشون می کردم؟
-اون سوالایی که روی تخته نوشته شده بودن جز سوالای گنگ دنیا بودن.!!!
این داستان نشون دهنده ی چی بود؟"اینکه خواستن توانستن است؟" یا اینکه خودمون رو باور داشته باشیم یا اشاره به قضیه رازداشت؟ یا هر چیز دیگه ای؟لطفا اگر مایلید جواب این سوال رو تو قسمت نظرات برام بنویسید جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, :: 13:40 :: نويسنده : kimiA
دانشجویی که سال آخر دانشکده خود را میگذراند به خاطر پروژهای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدورژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این درخواست خود، دلایل زیر را عنوان کرده بود: نیا باران زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم خوب میدانم
که دریا جد تو در یک تبانی ماهی بیچاره را در دام ماهیگیر می راند من از جنس زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است یک طرف سودای بلبل یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست می دارد من از جنس زمینم خوب میدانم که ای باران پشیمان می شوی از آمدن "برگرد"! در ناودان ها گیر خواهی کرد پس آنگه آرزوی خورشید خواهی داشت من از جنس زمینم خوب میدانم که این جا جمعه بازار است و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند در این جا قدر مردم را به زر اندازه می گیرند در این جا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند نیا باران... نیا باران... پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 2:55 :: نويسنده : kimiA
مگسی را کشتم نه به این جرم که حیوان پلیدی ست ، بد است ! نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است ! طفل معصوم به دور سر من می چرخید ، به خیالش قندم ! یا که چون اغذیه مشهورش ... تا به آن حد گندم ! ای دو صد نور به قبرش بارد ، مگس خوبی بود..! من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد..! مگسی را کشتم پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 2:53 :: نويسنده : kimiA
مردی از این که زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چند تا خیابان آن طرف تر ول کرد ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده ول کرد آن شب مرد به خانه بر نگشت.. آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه کره خر خونه هست؟
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:32 :: نويسنده : kimiA
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : kimiA
__________________________
گفت و گوی كاملا" جدی بین من و خواهرم:
ظهر رسیدم خونه هیچکس خونه نبود ناهارم نداشتیم زنگ زدم مادرم میگم ناهار چیه؟ میگه گوشت گذاشتم بیرون... :O یه لحظه احساس کردم گربه ام. فک و فامیله داریم؟
مامانم اومده میگه امشب داییم داره میاد اینجا سعی کن آبروداری کنی!
بابام به مامانم سپردم جمعه ها هفت صبح بیدارش کنه….. بگه امروز جمعه است ، بگیر بخواب !…. فک و فامیله داریم…؟؟؟
__________________________ پسر خالم کلاس دوم تو امتحانشون یه سوال داشتن که گفته بود:آیا میدانید رود هیرمند به کدام دریا میریزد؟؟ اینم نوشته بود:بله میدانم...معلم خوشش اومده بود نمره کامل داده بود!!! فک و فامیله داریم؟ __________________________ ___ با مامانم رفتیم مغازه تعمیرات تلفن كه تلفن بی سیم خونرو بدیم درست كنن....یاروو تلفن زده به پیریز بعد با موبایلش زنگ زد كه ببینه زنگ میخوره یا نه....تلفن كه زنگ خورد مامانم به من میگه این آقاهه شماره مارو از كجا داشت.....ماااااامااااان..:| فک و فامیله داریم؟ __________________________ برادرزادم چهار سالشه زنگ زده میگه عمه اون اسباب بازیه که گفتم حتما برام بخری ها اگه یادت رفت زنگ بزن بهم تا یادت بیارم!!! من :-0 اون :-) __________________________ داشتیم با مامانم وسایل انباری رو مرتب میکردیم __________________________ تلویزیون داره یه برنامه درباره علائم اعتیاد نشون میده. هر علامتی که میگه مامانم زیر چشمی با شک منو نگا میکنه :)))) فک و فامیله داریم؟ __________________________ لباس پوشیدم كه برم باشگاه..., مامانم میگه الان كجا میری هوا سرده...سرما میخوری! __________________________ با مامانم دعوام شده رفتم سر گوشیش میبینم شمارم رو پاک کرده :| فک و فامیله داریم؟ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:24 :: نويسنده : kimiA
وقتی 1 ساعت پشت چراغ قرمزی همیشه اون 10 ثانیه آخر از اون طرف خیابون یه عابر پیاده مثل لاک پشت میاد میاد میاد وقتی چراغ سبز میشه جلو ماشینته تازه وایمیسته نگاتم میکنه!!! ___________________
حتی اگه لباستو از خود نمایندگی تو آمریکا بخری، مامانت عین همونو تو بازار دیده به یک صدم قیمت !
__________________________
وقتی انگشتای پا یا دستتون آسیب دیده باشه،اگه شهاب سنگ بیافته از آسمون میخوره به همون انگشت داغون!
__________________________
وقتی میخوای تو آزمونی یا جای دیگه ثبت نام کنی چون روز های آخر متوجه شدی با عجله ثبت نام میکنی اما بعد ثبت نام مهلتش تا یکسال دیگه تمدید میشه
__________________________
از بین 20 تا بادوم دقیقا" اونی رو برمیداری که از زهر مار تلخ تره !
__________________________
وقتی داری درس میخونی خسته میشی میگی این که مهم نیست برا امتحان عمرا بیاد.دقیقا همون میاد و بیشترین نمره هم داره!!!
__________________________
سر جلسه امتحان همه دارن تقلب میکنن تا میای تقلب کنی مراقب میاد بالا سرت میگه یه بار دیگه سرتو بچرخونی برگه رو ازت میگیرم!
__________________________
تو یه عکس دست جمعی 20 نفری عکس تو از همه بدتر میفته!! اگه هم خوب بیفتی تو عکس یا عکست پاک میشه یا یکی عکستو دستکاری میکنه!
__________________________
هر وقت میای یه چیزی رو بخری نسلش از روی زمین برچیده میشه!
__________________________
نوع مراقب جلسه امتحان رابطه مستقیمی داره به اینکه تو اون درس رو خونده باشی یا تقلب برده باشی.
__________________________
بیست دقیقه توی صف تاکسی زیر باروووون وایسی تا ماشین بیاد، به محض اینکه سوار میشی بارون بند میاد
__________________________
وقتِ خوردن چیپس و پفک نمکی , " کیبورد لپ تاپ " بیشتر از خودمون میخوره !!!
__________________________
هر وقت دستكش می خری یك لنگه اش گم می شه
__________________________
اگه فقط یه CD خام داشته باشی و بخوای رایتش کنی، حتماً میسوزه !
__________________________
همیشه سر سفره یا پارچ نیست یا لیوان...
_________________________
موقعی که داری موهاتو برای خودت درست می کنیو جایی قرار نیست بری موهات به خوشگلترین حالت در میاد حالا یه روز دیگه که قراره جایی بری !خودتم بکشی دیگه به اون حالت در نمیاد
__________________________
همین که میری تو حموم یا دستشویی هم زنگ تلفن خونه به صدا در میاد هم زنگ موبایلت هم دم در کارت دارن هم .....
__________________________
اگه یه یه دسته كلید داشته باشی و بخای یه قفل رو برای اولین بار با اون دسته كلید باز كنی ، همیشه كلید آخر ماله اون قفله است !
__________________________
اگه یه روز تصمیم بگیری به جای ساعت 12 ساعت 11 شب بخوابی برنامه مورد علاقت ساعت 10:55 شروع میشه و حد اقل 1 ساعت و 10 دقیقه زمانشه.
__________________________
احتمال رفتن برق با کم بودن شارژ لپ تاپ یا گوشی نسبت مستقیم داره ...
__________________________
اگه به یه کچل بخندی بی برو برگرد کچل میشی
__________________________
هروقت مهمون میاد و تو نمیری سلام کنی و میگن که نیستی
__________________________
یه مغز گردو میخوری، اندازه 3 تا مغز گردو لا دندونت گیر میکنه!
__________________________
هر وقت میخوای usb رو جا بزنی از سر دیگشه! چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:20 :: نويسنده : kimiA
دیشب خیلی خسته بودم، واسه همین تصمیم گرفتم زودتر بخوابم. تازه چشمم رو هم افتاده بود که یه دفعه از خواب پریدم. از رختخواب بلند شدم و دیدم همسایه پایینی مهمون داشته و حالا هم دارند تشریف می برند. چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:20 :: نويسنده : kimiA
دقت کردین هر موقع دارین سشوار میکشین حتی اگه تو خونه تنهام باشین هی حس میکنین یکی صداتون میکنه؟ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:19 :: نويسنده : kimiA
روزی مردی در چاهی افتاد... چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:7 :: نويسنده : kimiA
تنها بازمانده يك كشتی شكسته، توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد.
با بيقراری به درگاه خداوند دعا كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم دوخت تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نیامد. سرانجام نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد
تا از خود و وسائل اندكش بهتر محافظت نمايد.روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟
صبح روز بعد، او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد
از خواب بیدار شد، میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟
آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی ديدیم!
.
.
.
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند،
اما نبايد اميدمان را از دست بدهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعۀ آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید
كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود میگوييم، خداوند پاسخی مثبت دارد.
تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است».
تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم».
تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام».
تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد».
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است».
تو گفتی «من نمیتوانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد».
تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی».
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد».
تو گفتی «من احساس تنهايی میكنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد».
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام».
تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام».
تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار».
تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام».
چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:5 :: نويسنده : kimiA
بهتـرین لحـظات زنـدگی پيوندها
|
|||||||||||||||||||
![]() |