فک و فامیله ما داریم 3
lost memories
من کیمیام یه دختر 16 ساله و دوستای صمیمیم پگاه و سپید و پریساو راضیه ان
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 16:58 :: نويسنده : kimiA

تو خونه بودم كه يه دفعه بابا بزرگم زنگيد...ميگه فولي فولي شده اومدي ناودون شكسني و فرار كردي؟؟؟
گفتم پدر بزرگ جون...ناودون چيه؟؟؟من تو خونه خوابيدم...
كه بابا بزرگم گفت:اگه ميخواي ببخشمت بيا بلوتوث يادم بده
عجب فكو فاميلي داريم ما...
 

 

ز ظهر رفتیم خونه داییم تا شب داشتیم تو خونش عین چی کار میکردیم کار که تموم شد اومدیم یکم تلویزیون ببینیمو یه میوه ای بخوریم گفت حالا میتونید گم شید.
داشتیم میرفتیم دیدیدیم پشت سره ما داره میاد ,گفتیم دایی زحمت نکش,خودمون درو میبندیم.گفت با شما کاری ندارم اومدم اشغالا رو بذارم دم در..دایی ما داریم؟                     

 

 

 

دخترم!دوره زمونه عوض شده،تو بايد دستت تو جيب خودت باشه اصلا هم نترس!ان قدر بي شعور تر هم از تو هستن كه الان سركار ميرن!
قيافه ي من :((((((
باباي به فكره من دارم؟؟؟؟؟؟

 

 

میخوایم بریم کارتینگ وسایلامونو گذاشتیم توکمدبابام میگه حالا کلیدشو قورت بدم گم نشه؟!!مامانم میگه اره بعد مجبورت میکنیم خیلی غذا قاتی پاتی بخوری اصهال بگیری کلیده بیاد بیرون! بابام روشو کرده به من ومیگه :خوبه بعد توهم میشی مامور جستجو تو مدفوع بنده تا پیداش کنی!!

هم اکنون برای یافتن پدر مادر واقعیم به یاری سبزتان نیازمندم

 

 

 

یه بار مامانم زنگ زد خونه عموم پسر عموم به جای الو گفت کیه؟؟؟
مامان ماهم باحال گفت درو باز کن ما پشت دریم....
پسر عموم خوشحال رفته آیفونو زده میگه بفرمایید تو و قطع کرده....
وقتی مامانم تلفنو گذاشت نمیتونست از خنده حرف بزنه....
نیم ساعت بعد زنگ زده میگه زن عمو چرا نمیاین تو ما داشتیم منفجر میشدیم.

 

 

دخترداییم همش دوسالشه اومده خونمون من تو اتاق بودم داشت واسه خودش با صدای بلند یه چیزی میگفت که فقطم خودش می فهمید که چی می خونه
هیچی رفتم بیرون شروع کردم با مامانم حرف زدن اونم همه حواسش از بچه دائیم پرت شد
دختردائیم هی دست منو می کشید سمت اتاق و کلی عصبی بود بعد دید همینطوری حرف می زنم و اهمیتش نمیدم شروع کرد هول دادن میگم چیه عزیزم
دستشو برد بالا و به من گفت بولو (با اخم و عصبانیت)
منظورش این بود که من داشتم حرف میزدم مثل خر سرتو انداختی پایین اومدی وسط حرفم دیگه خفه شو برو تو اتاقت
هیچی دیگه منم خفه شدم
از حالا خودمو میسپارم بخدا که دهه نودی ها هم اومدن رو کار

 

یک روز جمعه معمولی تو خونمون:
بابام:این خونه روبروئیه در پارکینگشون ریموت داره حالا خراب شده باز مونده
مادر بزرگم:رموت چیه؟ بابام:درشون برقیه ینی
مادربزرگم:وا درِ زندان برقیه بابام: کلاس داره دیگه مثلن چراغ راه پلشون آدمو ک میبینه روشن میشه
مامانم:واسه چلاغ ها خوبه دیگه. در این بین گودزیلا دوئیده وسط به بابام ک بابابزرگشه میگه :بابام کمکی دوچرخمو برداشته نمیتونم بازی کنم بیا نیگرم دار
بابام:چرا برداشته بزا بیاد دعواش میکنم.
من(بلاخره وارد صحنه شدم صوت کف نزنین من مطعلق ب شمام):بابا با کمکی ک تا 10سال دیگه هم یاد نمیگیره,بزارین 4بار بوخوره زمین یاد میگیره دیگه مگه ما چیجوری یاد گرفتیم؟کمکی نداشتیم ک همیشه دست و بالمون کبود و زخم بود
بابام:بچه اگه صاحاب داشته باشه ک نمیوفته زمین دست و پاش زخمی شه. من :بعله
داداشم(رو ب من):اون فیلمه ک دیدی رو دیــدیــــ؟ من:هـــــــــانت؟! داداشم:اون فـــیـــلـــمـه ک کاورشو برداشتی نگا کردی رو میزم بود رو دیدی؟ من:آهان نه علاقه ای ندارم(دیالوگو حالیدین؟)... رینگ رینگ (تلفن) من:بله بفرمائین. پشت تلفن:سلام بابات خونست؟ _بله شما؟ _من برادرشم. _اشتباه گرفتین با کی کار دارین؟ _اگه اشتباه گرفتم ب تو چه ک با کی کار دارم؟ _بیفرهنگ تـــق گوشیو گزاشتم رینگ رینگ (تلفن) من:بله بفرمائین؟ _الو سلام خوبی؟ _سلام عمو جان خوبین چه خبر؟ _تو بودی الان گوشیو برداشتی؟ _نه من بیرونم _بیرونی؟ _نه بیرون بودم الان اومدم(بابا با شما کار دارن عموئه)... و ادامه داره عاگا برای سلامتی خودتون نمیگم باغیشو
خونمون تو حلقتون آره اینجوریاس

 

 

خواب بودم خواهرزاده های دیوونم اومدن خونمون بیدار شدم باز خودمو زدم به خواب!
یکیشون:دایی؟دایی؟ (با دستم داره تکونم میده و من هم چنان لالا)
اون یکی: پرنیـان ولش کن... به مامانت میگما؟ گناه داره خستس!
پرنیـان: منم به خاله میگم بهم گفتـی دوسم داری! خـاله! بیا ببین مـانی رو!
مـانی: خُبه خُبه! آخه اگه دایی مُرده باشه خونش گردنه من و تو میوفته! واسه تو میگم!
به زور خودمو کنترل کرده بودم! می بینم پرنیـان زده زیره گریه: که مامان بزرگ؟ مامان؟ خاله؟ دایی مُرده!
حالا اینام با توسل به ائمه اطهار و جیغ و داد اومدن تو! منم یهو پاشدم که چیزی نیست!
مامانم:خاک بر سرت چرا این بچه ها رو میترسونی؟
من: بابا این مانی شولوغش کرده !
پرنیـان: گردنه مانی ننداز دایی! خودت مُرده بودی! مـانی جون بیا بریم اصلن!
من:|
مامانم:پسر چرا نفوسٍ بد میزنی ؟ آتیش به جون گرفته! اینا چیه گفتی؟
خواهرام: وای به حالت اگه اینا شب بد خواب بشن!
فک وفامیله کلا من دارم؟ پسره 5سالشه...دختره 6!

 

 

 

عاغا رفتیم مسافرت .. کنار جاده دم ماشینا داریم میوه می خوریم تا دوباره راه بیوفتیم..خواهرم با ذووووق اومده می گه : بگوووووو چی دیییییییدم ؟
- می گم چی ؟
می گه : مگســــــه لنز سبززززز داشتتتتتتتتتت
اون لحظه همچین گفت لنز سبز فک کردم مگسـه نیم ساعت لنز ضدعفونی کرده جلوی آینه گذاشته تو چشماش..
نه من چی بگم ؟ 33 سالشـه انقدر ذوق می کنه واسه چشمای مگس..تازه اونم مدلشه بعد می گه لنـــز سبز..
من :|
خواهرم ^-^
ماشین بابام O.o
مگسـه :>
فک و فامیله ؟

 

دیروز بسرخالم(آره دهه هشتادیه از اون دایناسور گوشت خوارها) اومده خونمون.
بهش میگم:سلام مهدی
میگه:سلام بی سلام میزنم چشتو از جاش درمیارم میزارمش تو دستات برو کامبیوترتو روشن کن میخوام مگامن بازی کنم.
جان من , خدایی , اصلا جان اون عمتون فک و فامیله خون خواره من دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 61
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 87
بازدید ماه : 235
بازدید کل : 153614
تعداد مطالب : 344
تعداد نظرات : 619
تعداد آنلاین : 1





برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب

 دریافت همین آهنگ

جاوا اسكریپت

hi شکل موس -->
چت روم
code --> تماس با ما
داستان روزانه

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید



قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ